داستان سرا
داستان های زیبا
داستان بسیار زیبا و اموزنده ی قهر گنجشک با خدا
داستان سرا
داستان های زیبا
داستان بسیار زیبا و اموزنده ی قهر گنجشک با خدا
داستان سرا
داستان های خنده دار
داستان طنز یک تکه کاغذ
چمدونش را بسته بودیم،با خانه سالمندان هم هماهنگ شده بود
کلا یک ساک داشت ،
کمی نون روغنی، آبنات، کشمش ،چیزهایی شیرین، برای شروع آشنایی …
گفت: “مادر جون، من که چیز زیادی نمیخورم یک گوشه هم که نشستم نمیشه بمونم، دلم واسه نوه هام تنگ میشه!”
گفتم: “مادر من دیر میشه، چادرتون هم آماده ست، منتظرن.”
دعواشون که بالا گرفت،ازدهنش پرید که طلاق می خواد و هیچوقت فکر نمی کرد که کامران اینقدرراحت قبول کنه.
بقیه در ادامه مطلب....