loading...

سایت تفریحی پاپافان

داستان سرا داستان های زیبا داستان بسیار زیبا و اموزنده ی قهر گنجشک با خدا روز ها گذشت و گنجشک با خدا هیچ نگفت فرشتگان سراغش را از خدا می‌گرفتند و خدا هر بار به فرشتگان این

آخرین ارسال های انجمن
عنوان پاسخ بازدید توسط
درآمد تضمینی اگه پولی دریافت نکنید با من 0 1033 pdndr
عکس های جدید و بسیار زیبای عاشقانه ی سال 2014 |عکس های ولنتاین 1392 3 4081 windows
عشقولانه ترین داستان به نام شرط عشق 4 4100 khanevadehh
پیشنهاد برای سایت 5 2958 khanevadehh
جوك هاي زيبا و خواندني 3 3016 khanevadehh
اگر هنوز نیمه گمشده خود را پیدا نکرده اید نگران نباشید! 2 2322 khanevadehh
اس ام اس سرکاری ماه رمضان 3 2910 khanevadehh
دانلود آهنگ جدید علیرضا قرایی منش بنام نیستی ببینی 1 1987 khanevadehh
اهنگهای مورد علاقت 8 4367 khanevadehh
اس ام اس پ نه پ 16 7166 khanevadehh
درگیری لفظی امیر تتلو با بهنوش بختیاری بر سر چه بود؟ 2 2441 khanevadehh
جمله جالب و معروف رضا عطاران در مورد زن ها 2 2651 khanevadehh
عکس و والپیپر کیانوش رستمی 6 4177 khanevadehh
فال روزانه یکشنبه 30 فروردین ماه 1394 1 1914 khanevadehh
چگونه می توان شرکت ثبت کرد 2 2430 khanevadehh
تن ماهی را با تخم مرغ نخورید... 2 2231 khanevadehh
دانلود کتاب های درسی از اول ابتدایی تا دانشگاه 3 2607 khanevadehh
عکس هایی از جدیدترین مدل موهای های لایت 1 2093 khanevadehh
ثبت شرکت ها چیست و اینکه چرا شرکت ثبت می کنیم 0 1554 farid332
چه شرکتی ثبت کنیم که بیشترین نفع را از ان ببریم 0 1713 company101
پسرک بازدید : 1671 دوشنبه 24 شهریور 1393 نظرات (0)

داستان سرا

داستان های زیبا

داستان بسیار زیبا و اموزنده ی قهر گنجشک با خدا

داستان

روز ها گذشت و گنجشک با خدا هیچ نگفت

فرشتگان سراغش را از خدا می‌گرفتند و خدا هر بار به فرشتگان این گونه می‌گفت

می آید؛ من تنها گوشی هستم که غصه‌هایش را می‌شنود

و یگانه قلبی ام که دردهایش را در خود نگه می‌دارد

و سرانجام گنجشک روی شاخه ای از درخت دنیا نشست

فرشتگان چشم به لب هایش دوختند، گنجشک هیج نگفت

و خدا لب به سخن گشود: با من بگو از آن چه سنگینی سینه توست

گنجشک گفت: “لانه کوچکی داشتم، آرامگاه خستگی هایم بود و سر پناه بی کسی ام

تو همان را هم از من گرفتی. این طوفان بی موقع چه بود؟

چه می خواستی از لانه محقرم؟ کجای دنیا را گرفته بود؟

و سنگینی بغضی راه بر کلامش بست. سکوتی در عرش طنین انداز شد

فرشتگان همه سر به زیر انداختند

خدا گفت: ماری در راه لانه ات بود. خواب بودی. باد را گفتم تا لانه ات را واژگون کند

آن گاه تو از کمین کار پر گشودی. گنجشک خیره در خدایی خدا مانده بود

خدا گفت: و چه بسیار بلاها که به واسطه محبتم از تو دور کردم و تو ندانسته به دشمنی ام برخاستی

اشک در دیدگان گنجشک نشسته بود

ناگاه چیزی در درونش فرو ریخت های گریه هایش ملکوت خدا را پر کرد

مطالب مرتبط
ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نظرسنجی
    بیشتر چه نوع مطالبی در سایت قرار بگیرد؟
    آمار سایت
  • کل مطالب : 1699
  • کل نظرات : 487
  • افراد آنلاین : 6
  • تعداد اعضا : 1057
  • آی پی امروز : 109
  • آی پی دیروز : 340
  • بازدید امروز : 1,015
  • باردید دیروز : 2,583
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 6
  • بازدید هفته : 1,015
  • بازدید ماه : 51,130
  • بازدید سال : 432,854
  • بازدید کلی : 8,520,707